صفحه ها
دسته
توجه
دختر پرستار زیبای مسیحی(5مطلب)
{ یتیم نوازی ممنوع ؟نماز.دعا. آش رشته.غیبت آزاد}
www.qaraati.ir
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 67718
تعداد نوشته ها : 47
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

تیغه تیز قصاب

قصاب وانصاف  

 تعدادی مشتری کنار هم قرار گرفته بودند قصاب جوان با موهای ژل مالیده وریش های مخملی خود مرتب بهد از چند برش از لاشه گوسفند های آویزان شده به چنگگ سقف یخچال گاهی هم تیغه  چاقوی قصابی خودرا به سنگ سنباده با مهارت خاصی در جهت چپ وراست وبالا وپایین می سابید وتکانهایی هم به بدنش وارد می کرد آنطرف دکان هم مرد کامل سنی با کلاه شاپو وسبیل های کلفت نشسته بود وگاهی یک پکی به سیگار کنار لب خود می زد یکی یکی مشتر ی ها به اندازه پول خود گوشت می خریدند تعدادی آب گوشتی تعدادی خورشتی وتعدادی هم چرخ شده در این میان خانمی ایستاده بود که مرتب نوبت خودرا به دیگران می داد وافراد با تشکری از او خرید می کردند واز درب دکان خارج می شدند  مثل این بود که می خواهد چیزی بگوید می خواست دکان خلوت شود اما مرتب مشتری می آمد وفرصت گفتن نداشت  حوصله قصاب جوان سر آمد وبی درنگ گفت خانم منتظر چه هستی کار نداری مگر بگو چکار داری او اصرار داشت بگذار خلوت شود وقصاب جوان اصرار بر اینکه چکار داری هنوز دوسه نفری درون قصابی بود که بلاخره با اصرار قصاب جوان زن به سخن آمد وگفت آمده ام گوشت بخرم اما پولم کم است هزارو پانصد تومان دارم اگر می شود برایم وزن کن قصاب خندید وگفت شرمنده کسی که گوشت می خواهد باید پول بدهد ما هم گوسفند را می خریم یک ریال آنرا هم بما نمی بخشند نداری نخر نخور کسی ترا مجبور نکرده جلو شکم را می شود گرفت آدم کمتر می خورد من سنگ به اندازه پول شما ندارم گوشت کیاویی هشت هزار تومان است نسیه هم نمی دهیم نگاه کن این تصویر فروشنده ای است که نسیه داده است واین تصویر کسی است که نقد فروخته نگاه کن چقدر خوشحال است در ضمن بگویم اگر قرار باشد ما ثواب کنیم از صبح تا غروب هزار تا مثل شما می آید خواهرم گدا اگر یکی بود برایش گاو می کشتیم و.... او همچنان حرف می زد زن گفت من گدا نیستم گاو هم نمی خواهم به اندازه پولم گفتم گوشت بده اینقدر توهین لازم نبود پول بیشتر نداشتم گناهی نیست  قصاب جوان گفت خب حرفت را شنیدم خواهرم بسلامت حالا برو زن در حالیکه قرمز شده بود وخجالت می کشید چادرش را با دست جمع وجور کرد واز درب دکان بسرعت خارج شد  قصاب جوان همچنان حرف می زد مردم چقدر پر رو هستند نمی دانند به حق خودشان قانع نیستند وهمینطور مشتری بعدی را .... من آخرین نفر بودم قرار بود هشت کیلو گوشت بخرم قرار بود کباب درست کنیم برویم کنار باغ ولذت ببریم خانواده ام همراهم بود همه چیز خریده بودیم چیزی جز خرید گوشت لازم نداشتیم حتی کپسول گاز هم با خودمان داشتیم اما با مشاهده این صحنه از خرید گوشت امتناع کردم یک کیلو بیشتر نخریدم هر چند مواجهه با اخلاق تند قصاب شدم که بیان کرد آقا تو قرار بئد هشت کیلو بخری حالا شد یک کیلو چیزی نگفتم گوشت را گرفتم وبا سرعت خارج شدم  پنچاه قدمی بود که زن از من فاصله گرفته بود نزدیکش شدم دیدم در حال بغض کردن است حرف نمی زد از او خواهش کردم که ناراحت نشود از او سوالی دارم چرا این مقدار گوشت می خواست بخرد او گفت در حقیقت شوهر سالمند من مریض است با کار کردن هزینه زندگی خودمان را در می آورد یک عمر است کارگر بنایی است در باغ ها هم کار می کند اما مدتی است بیمار شده امروز چیزی در خانه نداشتیم مقداری حالش هم روبراه شده بود خواستم بدنش تقویت شود  یک مقداری کم پول دختر کوچکم که عیدانه او بوده است ونگهداری می کردم را بر داشتم تا گوشت بخرم این که عیب نبود نباید قصاب اینطوری مرا خجالت می داد  او در حال گفتن بود که همسر من هم رسید وطبق عادت مرسوم زنان از کم وکیف کار جویا شد آن روز تمام هزینه های که برای یک گردش ومهمانی در باغ قرار داده بودیم را به آن خانواده دادیم  اورا تا نزدیک  یک کوچه در محله ضعیف نشین رساندم اورا مشاهده می کردم که از سربالایی کوچه بسمت خانه اشان در بالای کوه می رفت وشاید خوشحال بود ویا شاید ناراحت از زمان از زندگی از اوضاع خود از اینکه یک کسی اینقدر در رفاه است وکسی دیگر در سختی ویا شاید می گفت هر کس نتیجه تلاش خودرا می گیرد لابد کسی که بیشتر کار می کند راحت تر است ویا شاید علل وعوامل دیگر را دخیل می دانست وممکن است اصلا فکری نکند وکاری نداشته باشد به علت آن ودر فکر او هم خطور نکند چکار دارد به او ربطی ندارد او هم تلاش کند نمی دانم شاید این جمله من برداشتی از جلال آل احمد باشد که می گوید آدم غرب زده اصلا به نفت کاری ندارد او از بوی نفت هم بیزار است بوی نفت مایه درد سر وسر درد است البته من جمله کامل را یادم نیست اما برداشتم خودم از  نوشته او این بوده حالا این خانم وامثال او شاید هم از بوی نفت ودرد سر بیزارند به همان مقدار که دارند رضایت می دهند طمع کار نیستند بود می خورند نبود می میرند دیگر رنج وسختی وداشتن ونداشتن معنی ندارد  حالا غصه بخورد که باران می آید واز کوه آب به زیر پایش می آید  یااینکه ممکن است سیل خانه اش را بر سرش خراب کند حالا اگر غصه بخورد مگر مشگلش حل می شود اگر هم کسی بخواهد اندکی مشگل اورا حل کند لابد در بوق وکرنا می کند به عالم وآدم خبر می دهد .بنی آدم اعضای یکدیگرند          که در آفرینش زیک گوهرند !؟چوعضوی بدردآوردروزگار        دگر عضوهارانماند قرار  !  ؟توکزمحنت دیگران بی غمی        نشاید که نامت نهند آدمی     

****نظر دهید ادامه دهم یانه ************نویسنده : شریف*************

صفحه : 1

ارتباط با ما از طریق     :     abotlbz@gmail.com                  

 


دسته ها :
يکشنبه سیم 1 1388
X